یکی از دوستان ما وقتی میخواهد در مورد خانواده همسرش صحبت کند از اصطلاح "قوم الظالمین" استفاده میکند.این واژه از روز اول این نبود.او همیشه قبل از ازدواجش میگفت که خانواده همسرم هم مثل خانواده خودم هستند و من به سرعت میتوانم با آنها صمیمی شوم.ما هم امیدوار بودیم که این اتفاق بیفتد، ولی به یک ماه نکشید که خانواده همسر از عرش به فرش سقوط کرده و از خانواده تبدیل شد به قوم الظالمین.این مسئله را مطرح کردم که بگویم یکی از اشتباهات رایج بعد از ازدواج همین است که تصور کنیم خانواده همسر مثل خانواده خود ماست.این تصور اشتباه است چون خانواده همسر در بهترین شرایط ارتباطی، بازهم خانواده فرد دیگری هستند و مگر در موارد استثنایی منافع فرزندشان را قربانی منافع شما نمیکنند.خیلی خوب است که سعی کنید صمیمی شوید، ولی از ابتدا انتظار خیلی زیادی نداشته باشید چون ممکن است، اگر انتظارات آنطور که در ذهن شماست براورده نشود،سرخورده شوید.
اختلافات فرهنگی و شخصیتی و اعتقادی میتوانند در مقابل صمیمیت دیوار بکشند و شما را با شکست مواجه کنند.پس نتیجه اینکه به محض وارد شدن به خانواده همسرتان به دنبال ایجاد صمیمیت و از بین بردن مرزها و فاصلهها نگردید،چرا که این تصور اولیه باعث میشود روابط از ابتدا اشتباه شکل بگیرند و در ادامه هم دردسرها و سوءتفاهمهایی را ایجاد کنند.
نکته بعد اینه که اگر خانواده همسرتان را دوست ندارید مهم نیست،بیشتر از دوست داشتن، احترام گذاشتن مهم است. مهم نیست که شما دلتنگ آنها شوید یا به اندازه خودشان در شادیهایشان خوشحال شوید و در غمهایشان ناراحت. بلکه مهم این است که به تفکر و احساسشان احترام بگذارید.پس به جای اینکه احساساتتان را به سمتشان هل دهید و بخواهید مثل یکی از اعضای قدیمی خانوادهشان رفتار کنید،اول احترام را در این رابطه بنا کنید،بعد اگر توانستید و شرایط به شما اجازه داد با آنها صمیمی شوید.یعنی نه آنها را قوم الظالمین ببینید که دشمن خونی شما هستند و نه مثل پدر و مادر خودتان با همه ویژگی های مورد انتظار از یک پدر و مادر،یه تفکر میانه بر پایه احترام بهترین شیوه تفکر در مورد خانواده همسر است.سعی کنید در مورد میزان رفت و آمد و قوانین خانوادگی خودتان و مرزبندیها با همسرتان به توافق برسید،جوری که نه خیلی از آنها دور شوید و نه خیلی نزدیکشان بمانید.
در مورد دخالت خانواده همسر در زندگی شما، توجه به این نکته مهم است که اینکه خانوادهها تا چه اندازه تمایل به ورود به زندگی مشترک شما را دارند با اینکه چقدر به آن وارد میشوند فرق دارد.مثلا ممکن است خانواده همسرتان نظرات زیادی در مورد مثلا تربیت فرزند شما یا مسائل دیگر زندگی شما داشته باشند و این نظرات را به همسر شما هم بگویند، اما تا زمانی که عقاید همسرتان تحتتأثیر نظر آنها تغییر نکند، جای نگرانی نیست.اما بعضی وقتها همسرتان آن عقاید را میپذیرد و با شما هم مطرح میکند.در اینجا نکته مهم این است که به جای پافشاری روی نظرتان و اثبات درستی حرفتان که منجر به جنگهای سرسامآور طولانی و اختلافنظرهای شدید میشود، سعی کنید به یک سناریوی مشترک برسید،یعنی روی یک سری از اصول و ایدهها توافق کنید.
اما با همه اینها گاهی مثلا مادرهمسر جنگ کلامی و رفتاری را با شما شروع میکند و این نشان دهنده این است که او از فیلتر همسر شما رد شده و به خودش اجازه میدهد که وارد این نزاع شود.این موضوع دو دلیل دارد: یا همسرتان فکر میکند که رفتار خانوادهاش درست است و آن چیزی که به نظر شما دخالت است را دلسوزی میداند،یا اینکه به خاطر ضعفهایش نمیتواند جلوی دخالت مادر را بگیرد.هر کدام از این موارد باشد نشان دهنده این است که همسر شما نقش "لولا بودن" را در روابط همسر و مادر نمیتواند به خوبی ایفا کند و نیاز به آموزش دارد.اشاره به نقش لولا بودن به این دلیل است که همسر اگر نتواند نقش مدیریت ارتباطی را به خوبی ایفا کند، مثل یک لولای خراب باعث میشود در ودیوار به هم کوبیده شوند و هردو آسیب ببینند و دیگران را هم با سروصدای خودشان عاجز کنند.
و مورد آخر اینکه گاهی ریشه اختلافات در وابستگی بیش از حد همسر به خانواده اش میباشد و نمیتواند به خواستههای آنها نه بگوید؛در اینجور مواقع فقط یک روانشناس یا مشاور میتواند به زوجین کمک کند و البته شما هم نباید توقع داشته باشید همسرتان در مدت کوتاهی تمام وابستگیش را کنار بگذارد.
سمیه موسوی
دانشجوی دکتری مشاوره خانواده